اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

نصیحت های مادرانه2.....

  آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره با دلی خُرد و شکسته گفت، نذار از اون جداشم ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم برگ، تو خلوتِ شبونه از دلش با خدا می گفت غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟ با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره...
21 تير 1391

دنیای بچه ها

        بچه ها به پنج دليل دوست داشتني اند:  1_گريه مي كنند چون گريه كليد بهشته. 2_قهركه مي كنند زود آشتي مي كنند چون كينه ندارند . 3_چيزي كه مي سازند زود خراب مي كنند چون به دنيا دلبستگي ندارند . 4_با خاك بازي مي كنند چون تكبر ندارند .  5_خوراكي كه دارند زود مي خورند و براي فردا نگه نمي دارند چون آرزوهاي دراز ندارن .   ...
21 تير 1391

گاز گرفتن(علاقه دو طرفه)

  چند روز پيش وقتي رفتم مهد كودك يكي از مامانا(مامان آيلين) صدايم كرد گفت اميرسام پسرشماست؟ گفتم  بله، چيزي شده؟ گفت: ديروز وقتي رسيديم خانه دخترم شكمشو زدبالا گفت اميرسام گازم گرفت ..............گفتم با كي تو مهد دوستي  دوستش داري گفت فقط اميرسامو دوس دارم بريم پيش اميرسام. يكي ديگه از مادرا(مامان صدرا) هميشه مي گه پسرم تو خانه همش بهانه مي گيره بريم پيش اميرسام مي خوام باهاش بازي كنم.... خدارو شكر اميرسام پسر مهربون و خونگرميه و غريبي نمي كنه زود با همه دوست مي شه و تو جمعها قاطي مي شه ............در عوض خيلي هم شيطون  و بازيگوشه ..............حالا دليله اينكه، انقدر بچه ها دوسش دارن اينه.....
19 تير 1391

از بیمارستان تا خانه مامان فریده جونم

وقتی رفتم تو اتاق عمل دکتر بیهوشی امد که بپرسه چه طوری می خاوم بیهوش بشم من هم از همه جا بی خبرگفتم بی حسی ..............خیلی اذیت شدم .تازه تا بخیه زدن تمومشه حوصلم سررفت از طرفی از فضولی نمیخواستم امپول بزنن بخوابم که  بفهمم چه خبره.............تا پسرم به دنیا بیاد دل تودلم نبود صدایش رو که شنیدم..................خیالم راحت شد.دکتر حجازیان گفت ماشااله درشته فکر کنم ٤ کیلو هست...بند ناف یه دور دورگردنش پیچیده...تازه هم یه کم پی پی کرده خوب شد بیشتر منتظر نموني و سزارین شدی ...............اخه خودم دوست داشتم که طبیعی زایمان کنم ولی بچه خیلی بالابود دکتر هرچی منتظر شد وضعیت بهتر شه نشد مجبور شدم بالاخره سزاریشم.........خیلی هم پیاد...
19 تير 1391

آبشار تهران -تیر91

(اگه می بینید من همیشه تو عکس ها کمتر هستم به این خاطره که بابایی وقتی بیرون میریم زحمت امیرسام رو می کشن و من دنبالشونم ..............) یه دفعه تصمیم گرفتیم بریم  آبشار تهران -روز نیمه شعبان بود ، باباجون پیشنهاد داد.........جالبه تا خانه ما ١٠ دقیقه بیشتر راه نبود انوقت تا به حال نرفته بودیم................... انقدر امیرسام خسته شد که وقتی آمدیم خانه تا صبح تکان نخورد....تو پارکشم کلی بپر بپر کرد .............پسر نازم همون اولش انقدر هول بود خورد زمین دستش اوف شد....تازه آقاپسرک زحمت کشیدن با کفش رفتن تو آب .....این پسر ما عاشق اب بازیه؟ کلی موقع برگشتن گریه زاری کرد مامان فدای چشات بشه نبینم گریه کردنتو........ ...
18 تير 1391

تاريخچه تولد اميرسام تا پايان 18 ماهگي(ارديبهشت 88 لغايت پايان اسفند 90

تصميم به بچه دار شدن :  چند وقت بود تصميم داشتيم بچه دارشيم ولي گفتيم بزار يه كمي بگرديم و مسافرت بريم  چون مي دونستيم تا چند وقت خبري از گشت و گذار نيست ،تازه خواستم عروسي خاله نسترن هم بگذره .بالاخره خواهر عروسم ديگه.....قبل عروسي هم با خاله الهام و سهيلا رفتيم شمال....(آخرين مسافرت قبل بارداري)  رژيم تعيين جنسيت جنين: من پسر بچه ها رو خيلي دوست دارم (البته چون از اول با 2 تا بچه موافق بودم دوست داشتم بچه اولم پسر باشه............ولي حالا ازآوردن دومي ، آن هم با اين شرايط كار و گراني و اذيت هاي اميرسام  مطمئن نيستم) طبق روال خانوادگي خودمان همه مي گفتن پسر دار مي شي ولي من براي اطمين...
18 تير 1391

برگشت از مكه مامان بزرگ صنم

مادر شوهرم روز چهارشنبه 7/4/91 از سفر خانه خدا برگشتن و ما از شركت با بابايي و اميرسام سريع رفتيم خانه تا وسايلو جمع كنيم بريم ابيك براي استقبال .....من تا رسيدم طبق معمول فقط دنبال كار اميرسام بودم.....غذا دادن و ... حتي نتونستم حاضر شم و رفتم انجا كارهامو كردم بالاخره بعد يه كم استراحت بابايي راه افتاديم نزديك 2.5 ساعت تو ترافيك بوديم (چهارشنبه ها جاده كرج شلوغه) رفتيم سرزده خانه عمه مريم شام ماكاراني داشتن كمو زياد خورديم ..........حالا اميرسام لب به ماكارانيه ساده نمي زنه و هميشه طرح دار مي خوره ان شب كه كم بود آقا تازه گفت بازم مي خوام..............خداروشكر غذاشو كامل خورد....ولي كو تا بيان .ساعت شد 1 تازه تشريف اوردن .............
17 تير 1391