اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

مشهد 89

اولش تصمیم داشتم بی خیال شم نریم مشهد، هرچند سهمیه داشتم از طرف سایپا که برم مشهد، به خاطر کوچیکی امیرسام می دونستم اذیت می شیم...... ولی زدیم به سیم آخر و اوایل اسفند ٨٩ تازه امیرسام رفته بود تو ٦ ماهگی رفیتم مشهد،اولین مسافرت با امیرسام و  اولین  سفر مشهد پسر ناز نازی ما.....تا برگشتیم (سه روز طول کشید)حاضر شدم که برم سرکار خسته و کوفته....ولی از بس تو خونه امیرسام اذیتم کرده بود از برگشت به کارم خوشحال بودم ..............هرچند دلم برایش می سوخت و خیلی وقتا فکر استعفا می زد به سرم .........ولی فقط  به امید مرخصی بدون  حقوق گرفتن امدم سرکار هوا خیلی سرد بود. ولی تا اخر اسفند ماه برا...
11 تير 1391

بتدر ديلم-عيد91

نوروز ٩١ از قبل از سال تحویل راه افتادیم رفتیم سمت دیار مادری -دزفول-امسال عروسی دختر دایی و عقد پسر خالم بود .....از ٦ عید هم رفتیم اهواز دیدن دوستای دوران دانشجویی....(من تو دانشگاه شهید چمران اهواز حسابداری خوندم و الانم تو شرکت زامیاد-خودروسازی کار می کنم) البته بیشتر خانه خاله الهام بودیم بهتر از شما نباشه خیلی خانم....هرچی بگم تو دوستی و خانمی کم گفتم .. عمو احسان و خاله الهام خیلی امیرسامو دوست دارن و خیلی اذیتشون کردیم ،بندر دیلم هم با هم رفتیم خیلی خوش گذشت جاتون خالی.................امیرسام وقتی دریا رو دید خیلی ذوق کرد اولین بار بود این همه آب رو یه جا می دید ..........همیشه فکر مکنه نهایتا آب میتونه اندازه ی وان حمام باشه...
11 تير 1391

عکس های آتلیه -5 ماهگی امیرسام عسلی

  اميرسام رو توي 5 ماهگي برديم آتليه توي بلوار آيت اله كاشاني ،اما تاالان چند بار سعي كرديم بريم اما اميرسام خيلي مي ترسه و انقدر گريه مي كنه كه از آمدنمون ژشيمون مي شيم.....تا دوباره كي قسمت بشه بريم   ...
11 تير 1391

سرگرمی های نفس مامانی

  پسر گلی عاشقه........ اتو کردن لب تاب حمام کردن چراغ-لامپ   بازی با کیسه بکسش فوت کردن شمع-تولد بازی دوربین عکاسی (مگه میزاره دیگه ازش عکس بگیری تا دوربین می بینه میگیره می شینه کامل تنظیماتشو بهم می ریزه..      زدن روی چیزی تا صدا بده-ماهیتابه-قابلمه....اخه تو مهد تبل زدن دارن.    به قول خودش آلو  ....چی شده......... عاشق عینک هستش البته شکستن و خرابکاری..... رانندگی(تا تو ماشین میشینی می ری بغل بابایی می گی .......عادل قان  قان. .... انقدر گریه می کنی که بیچاره بابایی اکثرا با تو رانندگی می کنه ماشااله زورتم زیاده فرمان را قشنگ...
10 تير 1391

نفاشي كشيدن آقا پسرم.............

خوبه یه تیکه نان دارم انقدر نقاشی کردم خسته شدم حداقل نان بخوریم مامان که چیزی نمی آره بخوریم........ امیرسام جیگر زیاد نقاشی کشیدن رو دوست نداره ولی عشقش اینه که فقط وقتی تو خانه هست حتما خودکار و یه چنگال یا قاشق دستش باشه و بازی کنه نمی دونم شاید چون تو مهد زیاد باهاشون کار می شه و همه جور بازی و آموزشی دارن تو خونه فقط شیطونی و ماشین بازی رو دوست داره ...
10 تير 1391

شعر آقا خرگوشه..

امیرسام عاشق این شعر  .... يك روز يه آقا خرگوشه....................... رسيد به يه بچه موشه موشه دويد تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ وايسا، وايسا، كارت دارم...................... من خرگوش بي آزارم بيا از سوراخت بيرون ........................ نمي خواي مهمون . يواش موشه اومد بيرون ....................... يه نگاهي كرد به خرگوش ديد كه گوشاش درازه ..................... دهنش بازه . شايد مي خواد بخوردم ...................... يا با خودش ببردم پس مي رم پيش مامانم ...................... آنجا مي مانم. مادر موشه عاقل بود......................... زني با هوش و كامل بود يه نگاهي كرد...
10 تير 1391

پسرم انقدر قرتی شده که نگو .....

امیرسام عاشق نانای ....دیشب خانه مامان فریده دعوت بودیم با خاله ندا و خاله نسی و دایی پزمان جون.....امیرکم از لحظه ای که رسید دست محمد رضا پسر خالش رو گرفت آورد وسط که نانای ......... دایی هم بیچاره هنوز نرسیده امد وسط .....تو خانه هم این بساط رو داریم وقتی اهنگ پخش بشه باید هرکی خانس بلند شه برقصه ...............دل بخواهی نیست .. ...
10 تير 1391

تولد بابا جون.دوست دارم بابای مهربون

از وقتي باردار شدم و توخط بچه و بچه داري افتادم خيلي از كارها رو يا كنار گذاشتم يا يادم مي ره........مخصوصا از وقتي دوباره برگشتم سركار.تا وقتي اميرسام كوچولو بود و اذيتاش بيشتر يا وقتي هواسرد بود يا ماشين نداشتم بهانه آوردن خيلي راحت بود بيچاره بابايي توي اين دو سال خيلي در حقش كم لطفي كردم هيچ كادويي برايش نخرديم ............عادلم ادم پر توقعي نيست يا اينكه بخواد تلافي كنه (بيچاره هميشه بهترينارو برايم ميخره حتي لوازم آرايشم رو هم آن بدون اين كه بگه واسم مي خره...............خدارو شكر همسر خوبي دارم). حالا از موضوع دور نشم تولد بابايي افتاد توي تعطيلات آخر هفته و حق شیر اینجانب(من هر سه شنبه طبق قانون شرکت خانه هستم -٥شن...
10 تير 1391