اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

تولد بابا جون.دوست دارم بابای مهربون

1391/4/10 11:40
نویسنده : نگار
421 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتي باردار شدم و توخط بچه و بچه داري افتادم خيلي از كارها رو يا كنار گذاشتم يا يادم مي ره........مخصوصا از وقتي دوباره برگشتم سركار.تا وقتي اميرسام كوچولو بود و اذيتاش بيشتر يا وقتي هواسرد بود يا ماشين نداشتم بهانه آوردن خيلي راحت بود بيچاره بابايي توي اين دو سال خيلي در حقش كم لطفي كردم هيچ كادويي برايش نخرديم ............عادلم ادم پر توقعي نيست يا اينكه بخواد تلافي كنه (بيچاره هميشه بهترينارو برايم ميخره حتي لوازم آرايشم رو هم آن بدون اين كه بگه واسم مي خره...............خدارو شكر همسر خوبي دارم).

حالا از موضوع دور نشم تولد بابايي افتاد توي تعطيلات آخر هفته و حق شیر اینجانب(من هر سه شنبه طبق قانون شرکت خانه هستم -٥شنبه ها هم تعطیلم) كه 3-4 روزي شد ومن طبق معمول وقتي خونه هستم  از تاريخ و تقويم دور مي شم همون بهتر آخر هفته ها هم برم سركار...اولين بار بود تولد باباجون يادم رفت خيلي زشت بود ..............تو خونه داشتم با تلفن صحبت مي كردم كه يك دفعه يادم افتاد ....همون موقع بابايي رسيد و موضوع رو گفتم ..بيچاره هيچي نگفت ...فقط شرمندگي واسم موند ...تا اينكه يه سه شنبه كه خونه بودم رفتم آرايشگاه و بعد كيك و گل خريدم و اميرسام و ظهر زودتر از مهد آوردم تا وقتي باباجون آمد پسر گلم خوابالو نباشه.....هديه هم يه ساعت خريدم هم كادوي روز مرد هم واسه تولدش.....

امیرسام کلی کیف کرد چون برای سال اول تولدش چیزی نمی فهمید فقط می رقصید ولی برای تولد بابا جون می فهمید تولد چیه .....عشقش فوت کردن شمع بود چند بار روشن کردیم تا دوباره شمع ها رو فوت کنه.................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)