اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

برگشت از مكه مامان بزرگ صنم

1391/4/17 12:04
نویسنده : نگار
310 بازدید
اشتراک گذاری

مادر شوهرم روز چهارشنبه 7/4/91 از سفر خانه خدا برگشتن و ما از شركت با بابايي و اميرسام سريع رفتيم خانه تا وسايلو جمع كنيم بريم ابيك براي استقبال .....من تا رسيدم طبق معمول فقط دنبال كار اميرسام بودم.....غذا دادن و ... حتي نتونستم حاضر شم و رفتم انجا كارهامو كردم

بالاخره بعد يه كم استراحت بابايي راه افتاديم نزديك 2.5 ساعت تو ترافيك بوديم (چهارشنبه ها جاده كرج شلوغه) رفتيم سرزده خانه عمه مريم شام ماكاراني داشتن كمو زياد خورديم ..........حالا اميرسام لب به ماكارانيه ساده نمي زنه و هميشه طرح دار مي خوره ان شب كه كم بود آقا تازه گفت بازم مي خوام..............خداروشكر غذاشو كامل خورد....ولي كو تا بيان .ساعت شد 1 تازه تشريف اوردن ............عمو محمد و خانمش هم بودن ....مراسم طول كشيد اميرسام همش تو بغلم خواب بود خيلي خسته شدم وسطاش بيدار شد كلي گريه زاري كرد و خوابيد ....ولي آخراش بيدار شد و تا بخوابيم 3.5 شب شد.............خانه مامان بزرگ خيلي گرم بود كولرشون خوب نيست از گرما و گريه هاي شب اميرسام واسه دندان در آوردنش تا صبح 20 بار بيدارشدم ...............

ما بيدار شديم تا  حاضر شيم مهمونا بيان واسه بازديد و بعد مراسم ناهار خانه عمومحمد ، ولي اميرسام تا ساعت  11 خوابيد.البته وقتي ان غذاشوميخوره و خوب مي خوابه تو فكر هيچي نيستم......

تو مراسم هم پدر بابايي رو درآورد و غذا هم هيچي نخورد مجبور شديم واسش كباب بخريم تو ماشين بخوره ....(باهزارجوركلك)

اين دو روز خيلي بازي كرد تو حياط با بچه ها هركاري كه خواست كرد.............پسر عمش هم دوتا مرغابي آورده بود كه اميرسام انقدر با چوب دنبالشون كرد كه نمردن خوبه....

اولين روزي بود تو اين مدت زندگيش كه تا شب نخوابيد ولي شامشو زودتر دادم ديگه 10 شب خوابش برد و وقتي ديروقت برگشتيم خواب بود  ....طبق معمول جمعه صبح ساعت 8 صبح بيدارم كرد................

ناهار خانه مامان فريده دعوت بوديم هنوز خستگي دو روز قبل نرفته بود دوباره حاضر شديم سمت خانه مامان فريده گل...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)