از بیمارستان تا خانه مامان فریده جونم
وقتی رفتم تو اتاق عمل دکتر بیهوشی امد که بپرسه چه طوری می خاوم بیهوش بشم من هم از همه جا بی خبرگفتم بی حسی ..............خیلی اذیت شدم .تازه تا بخیه زدن تمومشه حوصلم سررفت از طرفی از فضولی نمیخواستم امپول بزنن بخوابم که بفهمم چه خبره.............تا پسرم به دنیا بیاد دل تودلم نبود صدایش رو که شنیدم..................خیالم راحت شد.دکتر حجازیان گفت ماشااله درشته فکر کنم ٤ کیلو هست...بند ناف یه دور دورگردنش پیچیده...تازه هم یه کم پی پی کرده خوب شد بیشتر منتظر نموني و سزارین شدی ...............اخه خودم دوست داشتم که طبیعی زایمان کنم ولی بچه خیلی بالابود دکتر هرچی منتظر شد وضعیت بهتر شه نشد مجبور شدم بالاخره سزاریشم.........خیلی هم پیاد...
نویسنده :
نگار
8:01