اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

از بیمارستان تا خانه مامان فریده جونم

وقتی رفتم تو اتاق عمل دکتر بیهوشی امد که بپرسه چه طوری می خاوم بیهوش بشم من هم از همه جا بی خبرگفتم بی حسی ..............خیلی اذیت شدم .تازه تا بخیه زدن تمومشه حوصلم سررفت از طرفی از فضولی نمیخواستم امپول بزنن بخوابم که  بفهمم چه خبره.............تا پسرم به دنیا بیاد دل تودلم نبود صدایش رو که شنیدم..................خیالم راحت شد.دکتر حجازیان گفت ماشااله درشته فکر کنم ٤ کیلو هست...بند ناف یه دور دورگردنش پیچیده...تازه هم یه کم پی پی کرده خوب شد بیشتر منتظر نموني و سزارین شدی ...............اخه خودم دوست داشتم که طبیعی زایمان کنم ولی بچه خیلی بالابود دکتر هرچی منتظر شد وضعیت بهتر شه نشد مجبور شدم بالاخره سزاریشم.........خیلی هم پیاد...
19 تير 1391

آبشار تهران -تیر91

(اگه می بینید من همیشه تو عکس ها کمتر هستم به این خاطره که بابایی وقتی بیرون میریم زحمت امیرسام رو می کشن و من دنبالشونم ..............) یه دفعه تصمیم گرفتیم بریم  آبشار تهران -روز نیمه شعبان بود ، باباجون پیشنهاد داد.........جالبه تا خانه ما ١٠ دقیقه بیشتر راه نبود انوقت تا به حال نرفته بودیم................... انقدر امیرسام خسته شد که وقتی آمدیم خانه تا صبح تکان نخورد....تو پارکشم کلی بپر بپر کرد .............پسر نازم همون اولش انقدر هول بود خورد زمین دستش اوف شد....تازه آقاپسرک زحمت کشیدن با کفش رفتن تو آب .....این پسر ما عاشق اب بازیه؟ کلی موقع برگشتن گریه زاری کرد مامان فدای چشات بشه نبینم گریه کردنتو........ ...
18 تير 1391

تاريخچه تولد اميرسام تا پايان 18 ماهگي(ارديبهشت 88 لغايت پايان اسفند 90

تصميم به بچه دار شدن :  چند وقت بود تصميم داشتيم بچه دارشيم ولي گفتيم بزار يه كمي بگرديم و مسافرت بريم  چون مي دونستيم تا چند وقت خبري از گشت و گذار نيست ،تازه خواستم عروسي خاله نسترن هم بگذره .بالاخره خواهر عروسم ديگه.....قبل عروسي هم با خاله الهام و سهيلا رفتيم شمال....(آخرين مسافرت قبل بارداري)  رژيم تعيين جنسيت جنين: من پسر بچه ها رو خيلي دوست دارم (البته چون از اول با 2 تا بچه موافق بودم دوست داشتم بچه اولم پسر باشه............ولي حالا ازآوردن دومي ، آن هم با اين شرايط كار و گراني و اذيت هاي اميرسام  مطمئن نيستم) طبق روال خانوادگي خودمان همه مي گفتن پسر دار مي شي ولي من براي اطمين...
18 تير 1391

برگشت از مكه مامان بزرگ صنم

مادر شوهرم روز چهارشنبه 7/4/91 از سفر خانه خدا برگشتن و ما از شركت با بابايي و اميرسام سريع رفتيم خانه تا وسايلو جمع كنيم بريم ابيك براي استقبال .....من تا رسيدم طبق معمول فقط دنبال كار اميرسام بودم.....غذا دادن و ... حتي نتونستم حاضر شم و رفتم انجا كارهامو كردم بالاخره بعد يه كم استراحت بابايي راه افتاديم نزديك 2.5 ساعت تو ترافيك بوديم (چهارشنبه ها جاده كرج شلوغه) رفتيم سرزده خانه عمه مريم شام ماكاراني داشتن كمو زياد خورديم ..........حالا اميرسام لب به ماكارانيه ساده نمي زنه و هميشه طرح دار مي خوره ان شب كه كم بود آقا تازه گفت بازم مي خوام..............خداروشكر غذاشو كامل خورد....ولي كو تا بيان .ساعت شد 1 تازه تشريف اوردن .............
17 تير 1391

یلدای سال 90-خانه خاله نسترن

میدونستم همه جا ترافیکه به خاط همین گفتم امشب جایی نمی ریم(وسط هفته هم بود) ولی وقتی خاله نسی جون گفت بیاید اینجا ما هم تنهاییم رفتیم ..........چه رفتنی تا بابایی تو ترافیک برسه شد ٨ تا برسیم خانه خاله نسی شد ١٠...........چون فردا هم می خواستیم بریم سرکار مجبور بودیم   زودتر   برگردیم ......................یکی نیست بگه واجب بود  ؟ ...
17 تير 1391

پسرم بزرگ شدی....

  راست گفتن از قدیم که تا مادر نشی نمی فهمی مادر شدن چه جوریه؟  ............... پسرم بزرگ شدی   لالاییام یادت نره چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت كنم تا تو به باور برسی این دوتا دستای منه تو اون روزای بی كسی وقتی بابای قصه هات خم شده پیش روی تو اگه چروك صورتم میبره آبروی تو لالاییام یادت نره لالاییام یادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره  از اون روزا كه مشت من با د...
14 تير 1391

كثيف كاري پسر گلي

اميرسام رو2.5 ماهي هست باز ميزارم  البته با همكاري مهد كودك(انها خودشون پيشنهاد دادن هرچند به نظر من هنوز خيلي كوچك بود تازه رفته بود تو 20 ماه)خيلي خوب پيشرفت داشت اوايل جيششو نمي گفت با شلوار خيس تو خانه راه ميرفت به روي مباركشم نمي آورد .....كم كم ياد گرفت كه وقتي جيش كرد بياد بگه شلوارشو عوض كنم و بعد ها هم بهتر شد و جلوتر حتي 5-6 دقيقه زودتر مي گفت جيش يا اه اه ........................اما چشتون روز بد نبينه.....از وقتي از شمال برگشتيم همه چي از اول شروع شد...قبلا فقط مشكل اين بود كه تو دستشويي كاري نمي كرد ولي مي گفت، يعني مي فهميدم كه متوجه مي شه....ولي الان دوباره برگشتيم سرخانه اول بعضي ها مي گن برگشت داره.....طبيعيه...نم...
14 تير 1391

اولین پارک عسلم

مبارکه نازنازکم   وقتی خوشگلم به دنیا امد ٢٢ شهریور ماه بود که به خاطر سزارین مامانی و کوچولو بودنت و بعدشم اسباب کشی و...............سرد شدن هوا نشد بری پارک تا عید ٩٠ که بابایی تنهایی بردت پارک جلوی خانه تا من برم حمام ............اینم یه بهانه بود واسه پارک رفتنت..............مبارکه نازنازکم ...
11 تير 1391