اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

شعر آقا خرگوشه..

امیرسام عاشق این شعر  .... يك روز يه آقا خرگوشه....................... رسيد به يه بچه موشه موشه دويد تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ وايسا، وايسا، كارت دارم...................... من خرگوش بي آزارم بيا از سوراخت بيرون ........................ نمي خواي مهمون . يواش موشه اومد بيرون ....................... يه نگاهي كرد به خرگوش ديد كه گوشاش درازه ..................... دهنش بازه . شايد مي خواد بخوردم ...................... يا با خودش ببردم پس مي رم پيش مامانم ...................... آنجا مي مانم. مادر موشه عاقل بود......................... زني با هوش و كامل بود يه نگاهي كرد...
10 تير 1391

پسرم انقدر قرتی شده که نگو .....

امیرسام عاشق نانای ....دیشب خانه مامان فریده دعوت بودیم با خاله ندا و خاله نسی و دایی پزمان جون.....امیرکم از لحظه ای که رسید دست محمد رضا پسر خالش رو گرفت آورد وسط که نانای ......... دایی هم بیچاره هنوز نرسیده امد وسط .....تو خانه هم این بساط رو داریم وقتی اهنگ پخش بشه باید هرکی خانس بلند شه برقصه ...............دل بخواهی نیست .. ...
10 تير 1391

تولد بابا جون.دوست دارم بابای مهربون

از وقتي باردار شدم و توخط بچه و بچه داري افتادم خيلي از كارها رو يا كنار گذاشتم يا يادم مي ره........مخصوصا از وقتي دوباره برگشتم سركار.تا وقتي اميرسام كوچولو بود و اذيتاش بيشتر يا وقتي هواسرد بود يا ماشين نداشتم بهانه آوردن خيلي راحت بود بيچاره بابايي توي اين دو سال خيلي در حقش كم لطفي كردم هيچ كادويي برايش نخرديم ............عادلم ادم پر توقعي نيست يا اينكه بخواد تلافي كنه (بيچاره هميشه بهترينارو برايم ميخره حتي لوازم آرايشم رو هم آن بدون اين كه بگه واسم مي خره...............خدارو شكر همسر خوبي دارم). حالا از موضوع دور نشم تولد بابايي افتاد توي تعطيلات آخر هفته و حق شیر اینجانب(من هر سه شنبه طبق قانون شرکت خانه هستم -٥شن...
10 تير 1391

حمام-1

ام يرسام را تا 4 ماهگي جرات نداشتم خودم حمام كنم و مامان فريده يا خاله ندا زحمت اينكا رو مي كشيدن اما بعد ديدم نمي شه بچه بمونه تا كسي بياد حمامش كنه اين بود كه نگار خانم غيرتي شد...............اين هم يكسري از عكس حمام كردن اميرسام  گلي . .. . ...
10 تير 1391

غذا

گل پسرم زیاد شکمو و اهل غذا نیست که بخواد گشنش بشه گریه کنه و بداخلاق یا بگه چی می خواد ، ماکارانی-قرمه سبزی -عدس پلو و لوبیا پلو-کباب کوبیده و آش رشته رو دوست دارهو بهتر می خوره...... ولی عشقیه یه موقع هایی هم ادم رو ضایه می کنه چیزایی می خوره که هیشکی نمی خوره مثلا دیشب از از مامان فریده کندر که خیلی تلخ گرفت از دهنش بیرونم نمی آمد یا ا زاین فلفل سبز رو می خوره حتی چوب سرشم غورت می ده یا عاشق سبزی خوردن و کاهو کلم و ...... خاله ندا می گه خوبه از بس سبزیجات دوست داره تا به حال حتی یه بارم خدارو شکر یبوست نگرفته و همیشه شکمش خوب کار می کنه(بی ادبی نباشه ..........)   ...
10 تير 1391

6 تير 91- خوابيدن پر دردسر

ديروز طبق هر  سه شنبه خانه بودم و سميرا جون بايد مي آمد براي تميز كردن خانه تا ساعت 8.30 خوابيدي و مهد نبردمت خاله سميرا نزديك 9 امد و 4.30 رفت و تو از ساعت 4-7 خوابيدي . باباجون آمد خانه گفت سرماخوردم بيا بريم دكتر شما هم يه سري به مامان فريده بزنيد من هم سوپ ريختم تو زود پز ،چشمتون روز بد نبيينه از بس بابايي گفت شلوغش نكني مواد كم ريختم توش تازه پرشم كردم آب كه تا بريم بيايم نسوزه...............وقتي برگشتيم انگار آبگوشت پختم هرچند مزش خوب بود و بابايي خورد وكلي تعريف كرداميرسام هم يه بشقاب پر تازه نون هم تويش ريختم دادم خورد (خدارو شكر اين يكي ختم به خير شد) بابایی ساعت 10 رفت خوابيد ولي مگه اميرسام خاني كه عصري 3 س...
10 تير 1391

چقدر مظلوم و با معنی نگاه می کنی خوشگلم ..

وای خدای من چقدر بچه شیرین می شه .................تا وقتی بچه کامل نمی تونه حرف بزنه خیلی بامزس بیشتر با ایما و اشاره حرف می زنه یا کلمه می گه یا ادا در می آره و................یه موقع هایی امیرسام رو انقدر بوسش می کنم که بچم گریش در می آید .......................بعضی وقتا انقدر شیرین می شه که دسته خودم نبید........... ...
10 تير 1391

21 ماهگی از عفونت گوش .......................تا دندان درآوردن

از وقتی از شمال برگشتیم بچم یه شب راحت نخوابیده .اولش شبا همش بیدار می شد گریه میکرد .کم کم غذایش کم شد.با خاله ندا که حرف زدم گفت یا باد کنار دریا تو گوشش پیچیده یا آب رفته تو گوشش .خلاصه سریع به بابایی زنگ زدم که عصر زودتر بیا بریم دکتر .دکتر گفت وقتی آب تو گوش بره پرده گوش عفونت  نمی کنه یا فقط مجرای گوش عفونت می کنه نه پرده گوش ........خلاصه نهایتا گفت گوش و گلوی امیرسام مامانی عفونت کرده و دارو داد تا چند روز بهتر شد ولییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی همچنان غذایش بد بود و بدتر شد ....................از قارقی گفته تا تخم مرغ شکستن ..................اسپندو دعا خواندن و  ........هرچی بگی کمه.دوباره چند روز پیش بردیمش...
7 تير 1391

شمال -نیمه خرداد 91

اولین باری بود که پسرگلی می رفت شمال،بالاخره دیدم چند روز تعطیلی شده با دوتا از عمه های امیرسام خان رفتیم رامسر .......................با بچه خیلی توی ترافیک سخت بود اذیت شدیم آن هم با شیطنت های امیرسام که بابایش رو داغون کرد ....................اما بالاخره نمی شه که فقط نشست خانه ...اینم یه مزه ای داره.......... ...
4 تير 1391