اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

قربون زبان خارجت بره مامان

پسر گلم هنوز فارسيشو نميتونه درست حرف بزنه ولي خداروشكر چون توي مهد كودك باهاشون زبان كار ميكنن مشخصه كلما ت براش اشنان تا يه كلمه رو ميگي سريع تكرار ميكنه يا به جاي فارسي انگليسيشو ميگه ببر... تاگر شير... لايين موز...بينانا بيني.....نووووز چشم...آي سيب....اپل ماشين...كار فيل....التنت باي ني ني....بي بي میمون......مانکی سگ.....داگ   ...
4 شهريور 1392

مسافرت رامسر و سرعين مرداد 92

باز هم تعطيلات تابستاني مامان و بابا و از شانس خوبمون همزمان شدن با تعطيلات مهد كودك 10 رو زتعطيلات شروع شد پنج شنبه شب رفتيم خونه مامان بزرگ صنم تا صبح به اتفاق عمه زهراو مامان بزرگ بريم سرعين و تو ترافيك نمونيم......صبح ساعت 7 راه افتاديم و نزديك عصر ديگه سرعين بوديم تا دوشنبه ظهر و بعد ان راهي رامسر شديم ........خدارو شكر اميرسام خيلي پسر خوبي بود و اذيتي نداشت و بهمون حسابي خوش گذشت و خستگي كار از تنمون در رفت....اميرسامم حسابي با محمد رضا پسر عمش خوش گذروند و اب بازي كردن ...
28 مرداد 1392

اقا ببر

اميرسام ماماني تو مهد كودك شده بود اقا ببره البته به انتخاب خودش كه عاشق ببره ...
27 مرداد 1392

باغ وحش

بازم گردش تو ماه رمضان......تو اوج گرما رفتیم  باغ وحش پارک ارم تا امیرسام بازم از نزدیک بتونه حیوونا رو ببینه خیلی اذیت شدیم ولی امیرسام خیلی خوشش اومده بود اخرشم رفتیم تا صورتش رو نقاشی کنن خودش اصرار داشت بزاریم اسپایدر من بشه ما هم گفتیم حالا یه بار عیبی نداره بزار فکر نکنه خیلی مهمه و ما همش می خواهیم منعش کنیم.........نمی دونید چقدر ذوق کرده بود و فکر میکرد واقعازورش زیاد شده و همه ازش می ترسن.   ...
16 مرداد 1392

پارک ارم

تو ماه رمضون و با روزه گرفتم تا قبل افطار که هیچ نایی واسه جایی رفتن بعد سرکار نداریم بعد افطارم انقدر ادم سنگیم میشه نمیشه جایی رفت و لی باز امیرسام باعث میشه یه وقت هایی حتی اگه حوصله هم نداشته باشیم فقط فقط به خاطر اون پاشیم بریم بیرون.....پنج شنبه قبل ساعت ١١ از خونه زدیم بیرون  رفتیم پارک ارم و ساعت ١ شب برگشتیم خوبیش این بود بابایی و امیرسام نزدیک ٣-٤ ساعت عصری خوابیدن و سرحال بودن.......موقع برگشتن انگار نه انگار ساعت ١ شب بود تازه خیلیا داشتن میرفتن پارک ارم   ...
15 مرداد 1392