انقدر شيرين زبون شدي كه دلم ميخاد همش پيشت باشم
-
تا ميخام يه حرف بزنم ميگه مامان جون صبر كننننننننننننننننننننننننننننن
-
ميخايم از پله ها بريم بالا ميگه واي خسته شدم ماماني ببلم كن..........ميگم نميشه اخه مامان كمرم درد ميگيره ........سريع قيافتو اخمو ميكني ميگي چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
رفتيم پارك ارم رفتي توي مهد حيوانات هي دنبال خرگوشا ميكردي هويچ ميزاشتي تو دهنوشن بد بختا تا ميومدن بخورن از هويچ رو از دهنشون در مياوردي ميزاشتي تو دهن يه خرگوش ديگه...........وقتي هم خواستي بياي بيرون هي ميگفتي ببوش رو ببل كنم بازم
-
تا ميخام از خواب بيدارت كنم يا لباس عوض كنم يا بشورمت سريع ميگي مامان جون سرما ميخورم ها
-
شب ها وقتي ميخاي بري مسواك بزني ميگي برم سوسك ها رو بشورم از تو دهنم برم بيرون......ديشب بابايي ميگه بريم مسواك بزنيم ميگي من زدم ..........كي؟ ديشب ديگه
-
بهش ميگم تو جيگر ماماني ....مي گه نه من اميرسامم.........ميگم خوب اميرسام جيگري ديگه.........ميگه نخيرم من اميرسام اپاري (غفاري)هستم
-
عادت كرده همش دستشو ميبره تو دهنش و ناخنش رو ميكنه و ميده به من..........چند روز پيش اومده ميگه مامان جون؟هدي جون(مربي مهدش)بهم اخم كرد اداشم در مياره و گفتم چرا حتما كرا بدي كردي.......اخه گفت اميرسام دست تو دهنت نكن ديگه
-
ميگه ماماني من غذا نميخورم اخه دلم در ميكنه........شده راه فرار از غذا خوردن
-
اومد خونه از مهد كودك خيلي گرسنش بود ميگه مامان به هدي جون بگو بازم بهم غذا بده
- رفتيم مشهد اين سري بخاطر دل اميرسام با قطار .....عشق كرد جيگر مامان ..قطار .اتوبوس و....شب تو قطار چراغ ها خاموش بود يه دفعه از خواب بلند شد هي چشماشو ماليد ولي چون تاريك بود هيچ جايي رو نميديد شروع ركد داد زدن اي چشمام اي چشمام.......يه دفعه چراغ ها رو روشن كردم يه دفعه گفت تويي ماماني گرفت خوابدي مردم از خنده كه چه ترسيده بود نكنه چشمامشچيزي شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی