اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

قربون زبون شیرینت بشم من

1392/6/16 14:22
نویسنده : نگار
1,161 بازدید
اشتراک گذاری
  • تازگیا یاد گرفته هرکیو میبینه میگه چه طوری شیطون بلا!!!!!!!!!!!
  • موقع رفتن مهد تا میفتیم تو اتوبان میگه انجا نه خونه...........حالا موقع برگشتن از مهد دستاشو میبره پشتش میگه برو میخام برم بالا با نی نیا بازی کنم تو بروووووووووو..................ادم رو ضایع میکنه پیش همه؟؟؟؟؟؟
  • چند وقت پیش یه کفش ابی واسش خریدیم از اونجایی که خیلی رنگه ابیو دوس داره  وقتی رسیده مهد نه سلامی نه حرفی فقط با انگشت کفشاشو به انا جون نشون دادد ..........منم گفتم بابا کفشای پسرمو ببنید هی مگفت ابی منه ............هیشگی ابی نداره که!!!!!!!
  •  تا يه صدايي مياد ميگه مامان نترس.........نترسيا...........منم
  • امروز صبح از خواب بیدار شدیم بریم مهد توی راهرو شروع کرده به سرو صدا کردن میگم مامانی زشته صدا نکن نگاه کن همه خونه ها چراغشون خاموشه ...اخه خوابن....میگه صبح شده بیدار شن خوب
  • توی ماشین یه زنبود اومد شروع کردیم به سرو صدا و سعی به بیرون فرستادنش امیرسام میگه چیه؟میگم زنبوره....دیدم زبونشو اورده بیرون میگه ایناهاش.....میگم مامان زنبور نه زبون.....دوباره زبونش اومده بیرون نشونم میده....دیدم متوجه نمیشه میگم مامانی جوجو اومده مثل مگس و پشه فقط زرده....بازم متوجه نشد ........خوب بچم نمی تونم اسم صد تا حیونو حفظ کنه و از هم تفکیکشون کنه......قربون زبونت بشم من
  • مامان رها هم کلاسیه امیرسام میگه وقتی ها باهام قهر میکنه میگه من اصلا دختر تو نیستم من دختر امیرسامم........چقدر این بچه ها شیرینن
  • چند وقت پیش ساراجون مربی مهدشون میگه ما امروز یه کلاه سر امیرسام کردیم که با هم داشتن خاله بازی میکردن.....سریع اجازه گرفته میگه برم هدی جونو بترسونم بیام...........کاش اون موقع اونجا بودم میچروندمت
  • امیرسام از وقتی خیلی کوچیک تر بود عاشق برج میلاد بود و بهش میگفت نانا .....کیف میکرد وقتی میدیدش......دیگه یاد گرفت بهش میگفت برج بیلاد.....حالا چند وقت پیش داشتیم از میدان ازادی میومدیم بالا میگه این چیه میگم برج ازادی ..........دیگه حالا همش میگه بریم برج ازادی.........بعضی وقتا هم میگه من ازادی دوست ندارم من بیلاد دوست دارم
  • خواستم از عکسای اتلیه بدم به خاله ندا دیدم امیرسام اومد برداشتشون میگه اینا عکس منه.......خاله ندا : نه بزرگا مال شماس این کوچولو ها مال مائه........امیرسام :اخه من کوچولو دوس دارم.......خاله ندا :پس بزرگارو بده به من امیرسام:اخه من بزرگم دوس دارم..........حالا دیگه چه جوابی میشد بهش داد.........فقط بغلش کردیم و ماچ
  • صبح از خواب بیدار شده ساعت ٦:٣٠ صبح دید بابایی داره اماده میشه خواب الو دوییده میگه منم ببر.......میگه باشه حاضرشو بریم مهد ...........میگه اونجا نه پیش مانیا...........

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هیراد و عمه لیلاش
14 شهریور 92 17:24
قربون همه شیرین زبونیهات عزیز دل خاله
راستی تولدت پیشاپیش مبارکعزیز دلم



مرسي خاله جون مهربون...بوسسسسسس
نگار(مامان سام)
15 شهریور 92 17:45
ماشالله امیر سام چه شیرین زیونه.
عزیزم تو وبلاگ سام آدرس اون پارک رو پرسیده بودی. پارک ملت مشهده.

مرسي عزيزم...لطف كردي
مامان رها
16 شهریور 92 9:47
سلام. قربون شیرین زبونی های امیر سام. رها هم جدیدا هر چی میشه میگه ای کلک!



فداي رها بشم من