شعر های کودکانه
امروز صبح چند تا شعر از اینترنت گرفتم و می خوام حفظ کنم و واسه امیرسام بخونم آخه اگه قبل خواب کتاب بیارم که دیگه خواب خبری نیست ..............مجبورم از خودم شعر و قصه بگم واسش تا بخوابه.........................
مي خوام يه غنچه باشم ميون باغچه باشم
برگامو هي وابكنم ببندم وقتي كه آفتاب ميتابه بخندم
برم به مهموني شاپرك ها
قصه بگم براي كفشدوزك ها
(غنچه اسير خاكه منتظر آفتابه وقتي كه تشنه باشه تو آرزوي آبه)
ميخوام يه ماهي باشم تو آب آبي باشم
پيرهن سرخ پولكي بپوشم از آب پاك چشمه ها بنوشم
باله ها مو واكنم و ببندم ،شنا كنم ،شادي كنم، بخندم
(ماهي فقط تو آبه ،تو حوض ورود ودرياست شايد كه صبح تا به شب تو فكر دشت و صحراست)
مي خوام يه بره باشم ميون گله باشم
هميشه باشم توي دشت و صحرا
بدو بدوبدو كنم، توي صخره ها بازي كنم، توي صحراها بچرم ، از اين تپه به آن تپه بپرم
(بره دلش مي ريزه چون كه خوراكه گرگه ،براي گرگ بد جنس يه لقمه ي بزرگه)
مي خوام يه گرگ باشم خيلي بزرگ باشم
شب كه ميشه حمله كنم به گله ،بگيرم يه دو سه تا بره
بگم منم گرگ سياهه صحرا،بترسن از من همه بره ها
(گرگه كه دل سياهه،هيچ كس دوسش نداره،تو آسون آبي نداره يه ستاره
چه خوبه چه خوبه نه ماهيم نه غنچه،نه گرگمو نه بره!!!!!!!!!
منم منم يه بچــــــــــــــــــــــــه
مي خوام كتاب قصه مو بخونم همين جا پيش مامان جونم بمونم
وقتي خروس نازم
قوقولي قوقو رو سرداد
از يه روز خوبه خوب
بازم به من خبرداد
گفت عزيزم بيدار شو
صبح شده باز دوباره
هوا چه روشن شده
خورشيد خانوم بيداره
پاشو چشماتو واكن
دنيا خيلي قشنگه
خورشيد خانوم طلايي
آسومن آبي رنگه
زود باش با ياد خدا
از خواب ناز بيدار شو
وقتي صبحونه خوردي
مشغول كار وبار شي.
تو كندو انبار مي كنه
شيره گل ها چي مي شه؟
به به به عسل مي شه
عسلي كه خوبه هميشه
شب كه مي شه زنبور ما
مي گه :خدا جونم خدا
به من كمك كن بسازم
عسل براي بچه ها
دوباره وقت سلماني رسيده
نميترسم من از رفتن به آنجا
به بابا هم نمي گويم بيايد
خود من مي روم تنهاي تنها
نمي ترسم من از قيچي وشانه
نميترسم من از محمود آقا
براي اين كه او با قيچي خود
مرتب مي كند مو هاي ما را
دوباره ميروم سلماني امروز
به آنجا ميروم يك بار در ماه
به من آينه مي گويد پسر جان
چه خوشگل مي شوي با موي كوتاه