اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

خاطراتي ز شيطنتاي اميرسام

1392/3/29 14:04
نویسنده : نگار
1,080 بازدید
اشتراک گذاری
  • چند وقت پيش رفتيم دكتر پوست بابايي نبود .....پدر مامان در اومد انقدر ورجه وورجه كرد اميرسام....هنوز نرفته تو ذرت ميخوام نيم ساعت طول كشيده اونو خورده........تو مطبم كه همه از سرو صداي اين پسر بامزه مرده بودن ازخنده من فقط ميدويدم دنبالش..يه خانمي اومده ميگه ميدونم خيلي شيطونه ولي هركي هرچي نداره ميگه اون خوبه .......گفت چيه خانم پس مثل بچه من خوبه از اول تا اخر بغلم نشسته ميترسه بياد پايين بازي كنه......اصلا كسي صداشو نميشنوه........

اميرسام تو نيم سعتي كه اونجا بوديم  سه بار بلند داددزد مامان پي پي دارا......خلاصه دوبار رفيتيم دفعه سوم گفتم حتما بازيش گرفته ديدم نه داره دستش به شلوارش بازي ميكنه ترسيدم تو اين اوضاع كثيف كاري راه بيفته دوباره رفتيم دستشويي......حالا اينا هيچي تا مي خواست از دستشويي بياد بيرون بلند ميگفت سالام......همه هم كه خوششون ميومدم جواب ميدادن عليك سالام

از خجالت مرده بودم.....

 اخرشم منشي بنده خدا به خاطر شيطنتش زودتر فرستاد رفتيم

اينم شد يه خاطره از تنها با اميرسام دكتر رفتن

  • چند وقته پيش وقتي رفتم مهد ديدم يكي از بچه ها دست اميرسامو گاز گرفته خوب طبق معمول عادت به شكايت يا اعتراض ندارم برعكس بابايي كه خيلي حساسه.....من ميگم بچن و پيش مياد قصدي در كار نيست.......ولي بديش اين بود كه يكي از مربيا كه اميرسام عاشقشه خواسته بود درد دستش كمتر بشه و يخ گذاشته بود و خلاصه دست پسر گلم با يخ سوخته بودو تاول زده بود تازه الان داره كم كم بهتر ميشه........بميرم خيلي درد ميكرد..تو خونه هم همش ميگفت مامان سوخت
  • جالبه اميرسام هنوز خيلي از كلمات رو درست نمي تونه تلفظ كنه ولي داره زبان انگليسي رو خوب ياد ميگيره كه ممنونم از مربياي خوب و زحمتكشه مهدشون..........مثلا هيچ وقت نميگه سيب ميگه اپل.....يا تا ماشين ميبينه ميگه كار......به معلم زبانشونم ميگه تيچرو....
  • خدا نكنه چيزيو بخواد انقدر ميگه مي خوام مي خوامو....كه خستت ميكنه...تازه با يه اهنگه خيلي بامزه........ماماني هم عاشقه اين مي خوام گفتنشه و بعشي وقتا ازقصد چيزيو ديرتر ميدم بهش تا هي تكرار كنه و منم قربونصدقش برم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

آتنا
29 خرداد 92 14:15
هر وقت من از كار خسته مي شم ميخوام خستگيم در بره ياد كارهاي بامزه امير سام ميوفتما ميگم سالام عامو....![چشمک
خاله اتنا جوني خيلي دوست دارما
هیراد و عمه لیلاش
29 خرداد 92 16:49
سالام عزیز خاله به خاطر شیطونیهاته که از عسل هم شیرینتری پسملی
مامان آروبن(مریم)
2 تیر 92 12:23
آمدنت چون رستاخیز، عدل گستر است
و چون سپیده صبح،نوید آغازی دوباره برای همه خوبی هاست .
میلاد مهدی موعود بر شما و خانواده محترم مبارک باد.



مرسي گلم عيد شما هم مبارك
مامان رهام
5 تیر 92 8:52
قربون حرف زدنش....
خيلي به ما لطف داري....فدات بشم
مسافر زمان
7 تیر 92 1:16
سلام عزیزم
خدا پسر نازنینت رو حفظ کنه. خاطرات قشنگی بود.
امروز از دیدن همه ی بچه ها خیلی خوشحال شدم.

ملک زاده


مرسي عزيزم.خيلي لطف كردي به ما سرزدي.......منم هم خيلي خوشحال شدم
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
ღ مونا مامان امیرسام ღ
9 تیر 92 8:19
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به امیرسام خرمی امتیاز 5 رو بدید ممنون میشم.اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون گلم. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7
دومین جشنواره مجازی کتابخوانی
20 تیر 92 12:27
دوست بزرگوار نگار عزیز دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید.
مامان رها
2 مرداد 92 10:47
سلام قشنگم. قربون شیطونیات.
هیراد و عمه لیلاش
4 مرداد 92 19:41
نگار جون کجایی چرا اپ نمیکنی امیدوارم خوش و سلامت باشید