اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

باغ وحش

بازم گردش تو ماه رمضان......تو اوج گرما رفتیم  باغ وحش پارک ارم تا امیرسام بازم از نزدیک بتونه حیوونا رو ببینه خیلی اذیت شدیم ولی امیرسام خیلی خوشش اومده بود اخرشم رفتیم تا صورتش رو نقاشی کنن خودش اصرار داشت بزاریم اسپایدر من بشه ما هم گفتیم حالا یه بار عیبی نداره بزار فکر نکنه خیلی مهمه و ما همش می خواهیم منعش کنیم.........نمی دونید چقدر ذوق کرده بود و فکر میکرد واقعازورش زیاد شده و همه ازش می ترسن.   ...
16 مرداد 1392

پارک ارم

تو ماه رمضون و با روزه گرفتم تا قبل افطار که هیچ نایی واسه جایی رفتن بعد سرکار نداریم بعد افطارم انقدر ادم سنگیم میشه نمیشه جایی رفت و لی باز امیرسام باعث میشه یه وقت هایی حتی اگه حوصله هم نداشته باشیم فقط فقط به خاطر اون پاشیم بریم بیرون.....پنج شنبه قبل ساعت ١١ از خونه زدیم بیرون  رفتیم پارک ارم و ساعت ١ شب برگشتیم خوبیش این بود بابایی و امیرسام نزدیک ٣-٤ ساعت عصری خوابیدن و سرحال بودن.......موقع برگشتن انگار نه انگار ساعت ١ شب بود تازه خیلیا داشتن میرفتن پارک ارم   ...
15 مرداد 1392

کن سولوقون

هفته پیش سه شنبه تعطیل بود گفتم اخه کجا میشه رفت که امیرسام یه کمی بازی کنه رفتیم کن سولوقون با زبون روزه.......خیلی اذیت شدیم ولی خوبیش این بود هوا خنک تر بود و نشستن کنار اب یه کمی از تشنگی ادم کم میکرد ولی خیلی برام سوال بودکه چقدر راحت همه ناهار اورده بودن بیرون؟درسته هرکی روزه میگیره واسه دل خودشه و منتی به کسی وارد نیست ولی باز قبلا یه احترامی یه حفظ حرمتی چیزی بودالان همه چی کمرنگ شده و دیگه خیلی به ارزش ها احترام نمیزارن.......البته منظورم همه نیستن ها به هر حال مهم این بود به امیرسام خوش گذشت البته بیشتر به جای اب بازی با نگ و چوب و ....بازی کرد   ...
15 مرداد 1392

آب بازی

رفته بودیم خونه مامان بزرگ صنم و بابایی طبق معمول می خواست ماشینشو انجا بشوره و امیرسامم از فرصت استفاده کرد و مشغول اب بازی چه کیفی میکرد ......همش تو دلم میگفتم کاشکی خونه ها حیاط دار بود چه قدر خوب میشد بچه راحت بازی میکرد و دیگه نه مامانی رو اذیت میکرد و خودش بیشتر کیف میکرد هی نمی خواست بگیم دست به این نزن انجا نرو بشین سرو صدا نکن زیاد بپر بپر نکن همسایه ها صداشون در میاد و....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
15 مرداد 1392

شیرین زبونی 2

دیشب اومده پیشم میگه مامانی بچه خوبی باش.......باشه ؟خوب؟قول بده.....دستمو گرفته میگه قول قول بابایی واسه امیرسام از پارک ارم لوازم پزشکی خریده  تازه رنگ صورتی نشد چون هیچ رنگ دیگه ای نداشت......دیگه شده عشق امیرسام همش داره باهاش بازی میکنه و در حال معاینه مامان و بابا و ماشین ها و عروسک ها و......هر روزم با خودش میبرتشون مهد کودک با اینکه باید جلوی در قسمتشون تحویل بده و موقع خونه اومدن دوباره بگیرتشون........ساراجون مربیشون میگفت هی مره و میاد این کیف لوازم پزشکیشو میاد بوس میکنه و میره دوباره دنبال بازیش.........قربونت برم میدونستیم زودتر برات میخریدم...........البته تا کی ادامه داشته باشه نمیدونم چون هر اسبا بازی...
15 مرداد 1392

شيرين زبوني پسرم

1- اميرسام ياد گرفته البته احتمال زياد بخاطر مهد كودكه كوچكترين كاري ميخاد بكنه ميگه اجازه هست مامان جون اجازه هست اب بخورم اجازه هست با اينا بازي كنم اجازه هست جيش دارم و.... البته كاشكي واسه همه چي اجازه بگيره مامان فداي آن دستاي خوشگل و كوچولوت بشه كه مياري بالا واجازه ميگيري 2- مياد پيش مامان ميگه سالام دوست من مياي باهم بازي كنيم ميره پيش بابايي من با تو دوست نيستم ماماني دوست منه تو برو انور بعدشم مياد دست ميندازه دور گزدنم و هي بوسم ميكنه اخيش خداجون چقدر شيرين و لذت بخشه....خدايا شكرت ...
12 مرداد 1392

خاطراتي ز شيطنتاي اميرسام

چند وقت پيش رفتيم دكتر پوست بابايي نبود .....پدر مامان در اومد انقدر ورجه وورجه كرد اميرسام....هنوز نرفته تو ذرت ميخوام نيم ساعت طول كشيده اونو خورده........تو مطبم كه همه از سرو صداي اين پسر بامزه مرده بودن ازخنده من فقط ميدويدم دنبالش..يه خانمي اومده ميگه ميدونم خيلي شيطونه ولي هركي هرچي نداره ميگه اون خوبه .......گفت چيه خانم پس مثل بچه من خوبه از اول تا اخر بغلم نشسته ميترسه بياد پايين بازي كنه......اصلا كسي صداشو نميشنوه........ اميرسام تو نيم سعتي كه اونجا بوديم  سه بار بلند داددزد مامان پي پي دارا......خلاصه دوبار رفيتيم دفعه سوم گفتم حتما بازيش گرفته ديدم نه داره دستش به شلوارش بازي ميكنه ترسيدم ت...
29 خرداد 1392

سوژه هاي خرداد 92

اميرسام و بازم نقاشي اميرسام و خونه خاله ندا جون ....بازي با تلفن و حرف زدن با مانيا دختر خاله نداجونم ميوه خوردن پسر گلم.....خدا رو شكر هرچقدر بد غذايي ولي عاشق ميو ه خوردن....اين اخلاقش به باباجونش رفته...تازه عاشق خوردن به وقل خودش ايلاس اينم كاردستي روز پدر اميرسام و مهدشون كه چون اهنربا داشت زدم در يخچال...قربون دستاي كوچولوت بشم من الهي اينم طبق روال قديما اب بازي ..حالا در هر زمان و مكان و موقعيتي ...مهم نيست فقط آب بازي اينجاهم كه تب داشتي و مامان موند پيشش ولي مجبور بودم به هر سازش برقصم اينم ماشين بازي .....واقعا ماشين از بچگي تو خون پسراس......اميرسام كه تا چند تا ماشين بغلش نباش...
29 خرداد 1392